نمیتونم زندگی کنم؟ سلام. با اینکه سالها ماندن در این شرایط تجربه سخت و آزار دهندهایه، اما توصیه میکنم در درجه اول سعی کنید خود را سرزنش نکنید و از زدن هرگونه برچسب منفی به خودتون از جمله: «خودم از همه نادونترم» خودداری کنید. قطعا دلایل مختلف و پیچیدهای وجود داره که انگیزه زندگی در شما کم شده و روزگار سختی را میگذرانید. روی توانایی ها و نکات مثبت خود تمرکز کنید و برای از سرگیری درمان به یک رواندرمانگر متبحر مراجعه کنید. ضمن اینکه فرزند در حال رشد شما در معرض آسیب قرار دارد و لازم است در شرایط زندگی خود تغییرات لازم رو ایجاد کنید و از این حالت منفعل در آیید و کنترل خود و زندگیتان را به دست بگیرید. مراجعه به روانشناس و پیگیری یک درمان اصولی قطعا مفید خواهد بود.. سلام. قطعا شما باید تحت درمان دارویی بدلیل افسردگی و رواندرمانی قرار گیرید. با سلام علائم شما علائم افسردگی است و ممکن است ربطی به موضوعی که مطرح کردید نداشته باشد. افکار شما منفی است و سبک زندگی شما منطبق ر واقعیت ها غیرمنطقی است. شما هم باید دارو مصرف کنید و هم روان درمانی.. با سلام و وقت بخیر. همه زخمها بدون درمان خود بخود ترمیم نمیشوند. شما تمام سرمایه گذاری را بر روی روابط با همسر گذاشته اید در آنهم احساس ناکامی میکنید و بعد نتیجه میگیرید که تمام زندگی مزخرف است! هم باید کمی از این تمرکز دست بردارید؛ هم در ابعاد دیگر فعالتر شوید و هم سعی کنید بهترین حالت وضعیت خود و همسر را استخراج کنید..

جوخانواده , ووجود , افسردگی

باسلام خدمت روانشناسان عزیز
مجرد که بودم با ووجود اینکه جوخانواده آروم نبود ومحبتی از طرفشون نداشتم با وجود بچه های زیاد ومشکلات امامن همیشه امید وار وسرحال بودم وسحر خیز .اما تمام این امید وسرحالیم دلبستگی وعشقم به یکی از پسرای فامیل بود همین که میدیدمش تیپش حرکاتش وجودش توی هر جمعی یه حسی بهم میداد که قابل توصیف نبود.اونم منو دوست داشت شیش سال اینطور گذشت البته بدون اینکه هیچ گونه ارتباطی باشه.اما یه روز یه خاستگار اومد برام وخانواده مجبورم کردن که قبول کنم منم قضیه عشقمو گفتم خانوادم گفتم که یه حس زود گذره این خواستگارت بهتره منم قبول کردم با وجود اینکه نوزده سالم بود واصلا نمیدونستم ازدواج چیه وداشتم برا کنکور میخوندم اما نمیدونم چیشد خیلی مقاومت نکردم وقبول کردم.نه ساله داره میگذره یه روز نیست که تا ساعت دوظهر خاب نباشم خواب اونو نبینم.ارتباطم با خانواده شوهرم خیلی بده اصلا نمیتونم خودم رو متعلق به این خانواده بدونم اشتباه بزرگترم بچه اوردن بود داغونه مادری نداره صبحونه ای هم بهش بده. باشوهرم میرم بیرون حالم از تیپش حرف زدنش حرکتاش بهم میخوره وحالم بد میشه چون حداقل شوهرم یه کم به چیزایی که خاستم نزدیک نیست آدم پرخاشگر وعصبیه .یه سال داروی افسردگی خوردم روانشناس رفتم فایده نداشت .نمیتونم زندگی کنم.ورزش کنم درس بخونم کار کنم بچه داری کنم غذا درست کنم .خونه رو هم نمیتونم تمیز کنم .توی هفته پنج روزش من دوست دارم کسی کارم نداشته باشه بدون هیچ مسعولیتی فقط زیر پتو باشم.خیلی دوست دارم درس بخونم خوب شم امانمیشه.شام درست میکنم با شهرم ولچم میریم پارک تو پارک حالم اینقدر بد میشه وفشار بهم میاد که گریم میگیره. اصلا جایی که با شوهرم میرم احساس بدی بهم میده .چکارکنم بازم برم دارو بخورم بدم از دارو میاد با نادونی زندگیم رو به اینجاکشوندن خانوادم.خودمم که از همه نادونترکمکم کنید

4
0

نمیتونم زندگی کنم؟ جوخانواده , ووجود , افسردگیسلام. با اینکه سالها ماندن در این شرایط تجربه سخت و آزار دهندهایه، اما توصیه میکنم در درجه اول سعی کنید خود را سرزنش نکنید و از زدن هرگونه برچسب منفی به خودتون از جمله: «خودم از همه نادونترم» خودداری کنید. قطعا دلایل مختلف و پیچیدهای وجود داره که انگیزه زندگی در شما کم شده و روزگار سختی را میگذرانید. روی توانایی ها و نکات مثبت خود تمرکز کنید و برای از سرگیری درمان به یک رواندرمانگر متبحر مراجعه کنید. ضمن اینکه فرزند در حال رشد شما در معرض آسیب قرار دارد و لازم است در شرایط زندگی خود تغییرات لازم رو ایجاد کنید و از این حالت منفعل در آیید و کنترل خود و زندگیتان را به دست بگیرید. مراجعه به روانشناس و پیگیری یک درمان اصولی قطعا مفید خواهد بود.

0

نمیتونم زندگی کنم؟ جوخانواده , ووجود , افسردگیسلام. قطعا شما باید تحت درمان دارویی بدلیل افسردگی و رواندرمانی قرار گیرید

0

نمیتونم زندگی کنم؟ جوخانواده , ووجود , افسردگیبا سلام علائم شما علائم افسردگی است و ممکن است ربطی به موضوعی که مطرح کردید نداشته باشد. افکار شما منفی است و سبک زندگی شما منطبق ر واقعیت ها غیرمنطقی است. شما هم باید دارو مصرف کنید و هم روان درمانی.

0

نمیتونم زندگی کنم؟ جوخانواده , ووجود , افسردگیبا سلام و وقت بخیر. همه زخمها بدون درمان خود بخود ترمیم نمیشوند. شما تمام سرمایه گذاری را بر روی روابط با همسر گذاشته اید در آنهم احساس ناکامی میکنید و بعد نتیجه میگیرید که تمام زندگی مزخرف است! هم باید کمی از این تمرکز دست بردارید؛ هم در ابعاد دیگر فعالتر شوید و هم سعی کنید بهترین حالت وضعیت خود و همسر را استخراج کنید.